یکی ازروزهای بسیار سرد ماه آوریل بود و ساعتها با نواختن سیزده ضربه، ساعت یک را اعلام مینمودند. وینستون اسمیت برای برای فرار از باد سرد به سرعت از لای درهای شیشه ای به درون عمارت پیروزی خزید و به طرف پله ها رفت. زحمت امتحان آسانسور را به خود نداد چون در بهترین شرایط هم بندرت کار میکرد چه رسد به حالا که جریان برق به منظور صرفه جویی برای استقبال از "هفته ابراز تنفر" در ساعاتی از روز قطع بود. آپارتامان در طبقه هفتم قرار داشت. آهسته بالا میرفت. در همه طبقات روبروی آسانسور همان پوستر با چهره عظیمش به دیوار آویخته شده بود و به آدم خیره نگاه می کرد. شرح زیر تصویر چنین بود: "برادر بزرگ مراقب توست" .
در فاصلهای دور هلیکوپتری بر فراز بام خانهها پرسه میزد گهگاه مانند خرمگسی در یک نقطه در جا میچرخید و بعد مجددا" چرخی میزد و به سمتی دیگر پرواز میکرد. هلیکوپتر گشت پلیس بود که از پشت پنجرهها به خانههای مردم سرک میکشید ولی این هلیکوپترهای پلیس چندان اهمیتی نداشت بلکه مهمتر از آنها "پلیس اندیشه" بود...
از جاییکه وینستون ایستاده بود سه شعار حزب که بنحوی موزون بر نمای سفید ساختمان بطور برجسته نوشته بودند، به راحتی میشد خواند:
جنگ، صلح است
آزادی، بردگی است
نادانی، توانایی است
از بالای عمارت هر چهار وزارتخانه دیده می شدند: وزارت حقیقت که با اخبار، تفریحات، آموزش و هنرهای زیبا سروکار داشت، وزارت صلح که به امور جنگ می پرداخت، وزارت عشق که برقراری قانون و نظم را برعهده داشت و وزارت فراوانی که مسئول امور اقتصادی بود. ترسناکترین وزارتخانه وزارت عشق بود وینستون تا بحال آنجا نرفته بود حتی از پانصد متریاش هم رد نشده بود...
وینستون خیال داشت خاطرات روزانه خود را یادداشت کند این کار غیر قانونی نبود (در واقع هیچکاری غیر قانونی نبود چون اصلا" قانونی وجود نداشت) اما اگر متوجه میشدند بطور حتم مجازات مرگ یا حداقل 25 سال محکومیت در اردوگاه کار اجباری بود... مجددا" به صفحه کاغذ نگاه خیره شد. دریافت تمام مدتی که در فکر فرو رفته بود انگار بگونهای غیر عادی مشغول نوشتن بوده است. قلمش با رغبت بروی کاغذ نرم حرکت کرده بود و با حروف بزرگ نوشته بود " مرگ بر برادر بزرگ" ... نمیتوانست جلوی ترس خود را بگیرد برای لحظهای وسوسه شد صفحات را پاره کند ولی می دانست بیفایده خواهد بود. نوشتن یا ننوشتن " مرگ بر برادر بزرگ" هیچ فرقی نمیکرد. حتی اگر یک کلمه هم روی کاغذ ننوشته بود باز هم جرم را مرتکب شده بود . به این جرم میگفتند: "جرم فکری" .....
دانلود کتاب:
http://www.4shared.com/file/74375575/95fa5150/1984_farsi.html?s=1
http://www.4shared.com/file/104143310/e5c5d3/1984_farsi__sanikblogfacom_.html?s=1
http://www.4shared.com/file/77540895/946e9cef/1984_farsi.html?s=1
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر